کابل سلام!
هزار درد آشنا سلام
باز هم منات
که در تو ام،
که نقش پای خود را در خم کوچههای خاکیات جا گذاشتهام
که درد خود را در وجود زحمتکشانت دریافتهام
که آهام را در آه مردمانات پنهان کردهام
لای تلواری از غم و سیاهی
لبخندم را به لبخند کودکانات بستهام
تا پنهانی مویه کنم:
از غروب شادمانی،
از زوال زندگی،
و از اشک هزاران زنی که قربانی گرفتهاند
و خاری که در پای برهنهی کودکانات خلیدهاند.
کابل سلام!
صدسلام، هزار سلام
پیوسته به هزاران دل امیدوار
و
به گرمای خورشیدی که سزاوار توست کابلام
شنبه 17 آگست، کابل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر