آفتاب
گرم "طلوع امپرسیون" در سرزمین "نیلوفرهای آبی"
)مختصر
نگاهی به کلودمونه و امپرسیونیسم او(
م
مهدی زرتشت 16 جنوری 2012
«امپرسیون
طلوع» وقتی بیشتر مخاطب را به دورنش می برد که در یک شب برفی زمستانی پشت به چراغ نشسته
باشی و به نور لغزنده جلو پنجره نگاه کنی که در میان چند شاخه عریان درختان باغ، عابری
جلو چشمانت ایستاده است. زیرا تصاویر این لحظه درست احساس آنی و واقعی«امپرسیون طلوع»
را بیان می کند که گویا در شرف طلوع، پرتو کمسوی آفتاب به گونه غیر شفاف بالای دریایی
تابیده است که درون کاسه چوبی اش، مردی با قامت استوار قایقش را پارو می زند. چنانچه
در باره این تابلو گفته می شود «در پس این تکنیک هم نظریه ای وجود دارد که امپرسیونیسم
خلق یک انسان به عنوان نور کمرنگ تر یا چراغ کمسوتر در فضای نورانی خورشید است...»؛
اما حالا که شب است؛ یک شب برفی زمستانی، بدون مبالغه هیجان تنها «طلوع امپرسیون» و
«نیلوفرهای آبی» است که مدرک را اینقدر به اعماق سوژه هایش فرا می خواند که طی این
رخداد غریب، مدرک به احساس والا و هیجان روحی آن لحظه ها، بدون هیچ واسطه ای می رسد.
شاید
کمی دور از انتظار باشد که «امپرسیون» یعنی گزیدن اسم استهزا آمیز و هجوآلود منتقد
آثار نقاشی «امپرسیون طلوع» در زمان نه چندان درازی، تبدیل به مطرح ترین سبک هنری در
نقاشی شد. بخصوص اینکه بعدها، مکاتب ادبی به گونه شگرف از آن الهام گرفتند و تحت همین
شرایط، حتا چخوف و پروست نیز به نحوی از سرزمین «نیلوفرهای آبی» بذری گرفتند و درون
اثار ادبی شان کاشتند. فراتر از همه اینها، این مکتب با آمیزه ای از رئالیسم (واقع
گرایی) و رمانتیسیسم (احساس گرایی) به دید بدیعی نسبت به نمایش هنر نقاشی مبادرت کرد
که بنا به گفته ای، حتا پیوند عمیق با پدیدار شناسی هوسرل و بعدها میتافزیک هایدگر
پیدا کرد. زیرا در اینجا هنر از دو حالت واقع گرایی حاد و احساس گرایی یی در حد افراط،
بیرون آمد و مشاهدات عینی و احساس آنی را تنها به در ورود به سوبژیکتیویسم در اثر هنری
(نقاشی) تقلیل داد. اکسپرسیونیسم و بعدها جنبش ادبی سوررئالیسم، را تا حدود زیادی می
توان به ظهور امپرسیونیسم (دریافتگری) مرتبط دانست. زیرا «امپرسیون طلوع» همان طور
که موشکافانه خودش را از درون دو سبک رائج زمان تولدش (رئالیسم و رمانتیسم) جدا کرد،
نگاه تازه ای بود که هنرمندش در فضای کاملاً آزاد به نقاشی می پرداخت و بدین ترتیب
آبژه را بصورت مشاهدات هنرمندانه، می گرفت و بعد این مظاهر را چنان در لمحه ای از سوبژکتیویسم
اثر می پیچاند که مخاطب را بی جهت به سوی خودش فرا می خواند و تمام تصاویر را از حالت
عکس بیرون کرده و به صورت زنده و آنی، به ذهن مخاطب منتقل می کند.
تابلوی «امپرسیون طلوع» تابلویی که اسم سبک امپرسیونیسم از آن اشتقاق شد.
وقتی
می خواهم احساسم را به عنوان یک مخاطب ذوق زده و فرو رفته در میان گل های سرزمین «نیلوفرهای
آبی»، از «امپرسیون طلوع» و بسیاری از نقاشی های دیگر بیان کنم، ناگزیر باید از بنیان
گذار این سبک هنری نیز کمی بگویم؛ زیرا که کاشتن بذر یک سبک هنری و پرورش آن مستلزم
فعالیت های خلاقانه بزرگترین استادان است که به سادگی هم به وقوع نمی پیوندد:
کلود مونه1 (1840- 1926 م) را
امروز به عنوان بینان گذار مکتب هنری امپرسیونیسم (impressionism) می خوانند. تابلوی «امپرسیون
طلوع» (1872) او نخستین اثر هنری در نقاشی بود که اسم امپرسیونیسم را از دلش بیرون
داد و در کنار سایر سبک های هنری- بعدها با کارهای خارق العاده گروه امپرسیونیسم چون:
پیر آگوست رنوار، آلفرد سیسلی، کامی پیسارو، ادگار دگا و... - به شهرت و اعتبار کافی
رسید. امپرسیونیسم برگرفته شده از واژه impress به معنای «تأثیر آنی و اثر گذاری
در ذهن» است. به این خاطر، از مهم ترین ویژگی این سبک هنری این است که مخاطب را به
دریافت سوژه از آن همه نوز لغزنده و آنی، تحریک می کند.
ویژگی
هایی را که برای این سبک هنری بر شمرده اند، بصورت خلاصه:
- دریافت
آنی و مستقیم از طبیعت که احساس برانگیز باشد؛
- الگوی
لحظهای نور و بازی نور خورشید؛
- ادراک
مستقیم بصری و تحریک بصری به وسیله نور؛
- تصویر
عالم واقعیت بر اساس گزینش و نگرش به آن، از منظر انسانی؛
- طرد
رنگهای تیره و استفاده از رنگهای روشن؛
- ثبت
عالم واقعیت در لحظهای گذرا، آنی و ناپایدار؛ و
- تأثیرگذاری،
گزینشگری و حضور هنرمند در ترسیم عالم واقعیت.
مونه
را پدر این سبک نیز گفته اند که ابتدا تابلوی «امپرسیون طلوع» و بعدها مجموعه«نیلوفرهای
آبی» که شامل 250 تابلو است، و معروف ترین نقاشی های دیگر که در نیمه دوم زندگی اش
به نقاشی در آمد. نقاشی ها همه محصولی از دید سوبژیکتیویستی مونه است که با هنرمندی
خاص از آبژه به عنوان پلی برای عبور به سوژه اثر استفاده می کند و در عین حال سعی می
کند همان جذابیت و زیبایی واقع گرایی و احساس گرایی (به تعبیر خودم والدین امپرسیونیسم)
را نیز با خود داشته باشد. مونه تا حدود زیادی احساس واقعی در خلق آثارش را از آبژه
های اطراف خانه اش می گیرد. همان نیلوفرهای رسته در برکه ای مقابل باغ در روستای گیورنی
واقع در چند صد کلومتری شهر پاریس. هنرمند به دنبال تصاویر لغزان و واگذاری طبیعت بود.
تصاویری که به طور ثابت در این طبیعت گذرا به چشم نمی خورد بلکه با ارتعاشات لغزان
و لرزان نور، به ادراک هنرمند امپرسیونیسم در می آمد و به همین سرعت به زوال می نشیند.
یعنی کار خاص مونه گرفتن آنی آبژه و در جریان فعالیت ذهن، تبدیل اثر به سوژه اثر است.
یک
مخاطب با دیدن آثار مونه و بخصوص مجموعه «نیلوفرهای آبی» هرگز نمی تواند از تأثیر آنی
اثر بگریزد یا بخواهد انکار کند و یا هم بخواهد از فضایی که تابلوها جلو چشمش تصویر
کرده، فرار نماید.
ترکیب
رنگ ها، نحوه انتخاب زاویه دید به آبژه، نور پردازی های خیلی گذرا و آنی و انتخاب بست
کلی برای اثر، به گونه ای است که مخاطب حس می کند نقاشی ها همه زنده اند. بسیاری از
این سوژه ها باعث انگیزش هیجان در ذهن مخاطب می گردد. در حقیقت این همان ویژگی خاص
سبک امپرسیونیسم است که مخاطب را به دریافت مستقیم سوبژیکتیویسم اثر وادار می کند و
بست هنرمندانه ای که با حفظ زیبایی واقع گرایی اثر و در بسیاری از موارد با حفظ احساس
گرایی به عنوان عبور از پوسته کهنه اش، عمیق ترین مفاهیم را بیان می کند. به این خاطر
است که مونه در بسیاری از نقاشی های خود، تصویر هیجان انگیزتری از متعارف ترین نوع
زندگی را جلو چشمان مخاطب به حرکت در می آورد.
شاید
بتوان امپرسیونیسم مونه را به جهت اینکه آبژه ها را با دید کلی و مختصر به مخاطب عرضه
می کند و بعد تجلی واقعی سوژه اثر را پشت آن همه با قوت تمام پنهان می کند، قرص آرام
بخش خواب برای مکتب روان پریشانه سوررئالیسم دانست که کمی بعد از ان بخصوص با روانکاوی
فروید و طرح بخش «ناخود آگاه» ذهن با قوت تمام به ظهور رسید و کم کم بعد عینی و ظاهری
این آثار را به «وهم گرایی» خاص و تقریباً یکسونگرانه تقلیل داد.
ثبت
لحظه های ناب، رنگ آمیزی هایی با قوت جادویی، طرح سوژه برای عبور هرچه بیشتر از مرز
احساس گرایی و رفتن بسوی کانال ذهن و پدیدارها، نوعی قیام در برابر واقع گرایی به عنوان
گزاره های حقیقی و مطلق و در بسیاری مواقع طرح آبژه ها به عنوان حقیقت متکثر عالم و
تأکید آن به نوعی نسبی گرایی فلسفی و نقش دادن بی سابقه به پدیدار شناسی، بی جهت نبود
که همه در آینده های نه چندان دور از زمان خودش، به ظهور فلسفه روانکاوی و زاییش سبک
هایی به پیروی از این انقلاب هنری شد 2.
این
ویژگی ها، تقریبا در تمام آثار مونه به شکل همدست خود شان را ظاهر می کنند. بخصوص اینکه
نقاشی هایی او از ساده ترین مناظر طبیعی تا انسان تنها در برابر زمان و طلوع خیره خورشید
از پشت انوار موهوم و اشاره به گذرا بودن آبژه ها، حکایت می کند. هرچند که بسیاری از
این نقاشی ها به طرح ساده ترین ابژه ها دست می زند، در عین حال، عناصر پر قوت امپرسیون،
تمام فضای به ظاهر ساده و متعارف نقاشی همچون «امپرسیون طلوح» را با انوار متکثری می
پوشاند و قوت پایدار این آفتاب، به اندازه ای است که تمام اثر را تحت پوشش خودش قرار
می دهد.
با
همین ویژگی هاست که «امپرسیون» این نام در ابتدا استهزاء آمیز به زودترین فرصت خودش
را به مهم ترین و مطرح ترین سبک در هنر نقاشی نیمه دوم قرن 19 ابتدا در زادگاهش یعنی
فرانسه و بعد کماکان تمام قاره اروپا را مطرح می کند و نقاشان زیادی را چون هانری ماتیس،
ژرژسورا، وانگوگ تا مهم ترین نقاش عصر امپراتوری سوررئالیسم یعنی پیبلوپیکاسو را به
بوم اش فرا می خواند و به بسیاری از آنها، جهت های تازه می دهد.
---------------------------------------------------
1- cloude monet
2- البته بهتر است که در
این ارتباط خیلی محتاط بود و دست از قضاوت سرسری کشید. زیرا کمی بعدتر از ظهور این
مکتب، در بخش ادبیات و همین طور هنر نقاشی، دادائیسم و به دنبال آن سوررئالیسم عرض
وجود کردند. دادائیست ها به گفته خود شان این «روان [های] گستاخ» به بسیاری از باورهای
تاختند که جدایی دادا از سایر گرایشات هنری بخصوص فوتوریسم را «گونه تازه ای از امپرسیونیسم»
تفسیر می کردند. چنانچه نمایندگان دادا در اعلامیه 1918 خود در جواب به این عده نوشتند:
زندگی همزمانی درهم نویزها، رنگها، و ریتمهای روحانی فهمیده می شود که در هنر دادائیست
بطور بیواسطه توسط فریادها و هیجانات روان گستاخ هر روزه اش، و در سراسر واقعیت وحشی
اش تسخیر شده است. این وجه تمایز و جدایی دادائیسم از سایر گرایشات هنری بخصوص فوتوریسم
است که احمق ها آن را بعنوان گونه ی تازه ای از امپرسیونیسم تفسیر کرده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر