دوباه شب است
و
دوباره افتاده ام
در دامن خیالات کودکی
که بهشتی از پس پندارهایم هویداست
***
من اینک در شعاع چراغ ام
کنار رودخانه ای
که خدا در آن نقش بسته است
آسمان در تجلی الهی
مهتابی فرستاده است
تا همچون خورشید روزهای کودکی
رخوت را از تن ام دور کند
و من چونان پرنده ی سبکبال
افتیده در اندوه بی پایان بودن ام
و صفای خاطرهی کسی:
چون الههی بهشت ام
او را در بستر آرام شب
آرام آرام می بوسم
***
چراغی قد کشیده است،
سبزه ای به شادابی خندهایت
ای عشق ابدی من
که همچون خواب خوش
می پری از چشمانم!
تو هستی اگرچه همیشه در کنار نیستی
و من، خودم را در هستی ات
می بینم
چه فرقی می کند اگر نیستی
زیرا که هستی همیشه با تو هست
تا هستم
***
ای عشق جاودان!
اینک دوباره خودم را آغاز می کنم
میگذرم از منجلاب و تیرهگیهای عفن
و خودم را دوباره برای زیستن
آماده می کنم
تا
تویی باشد کنارم
در گوشه ای از هستی
که آب شوم
خورشید شوم
ستاره و رؤیا شوم
و ببارم در خواب و بیداری ات
تا حضورم را باور کنی
***
دوباره طلوع می کنم
به گرمی روزهای بهار
تا آفتاب سرد خزان را برچینم
ای عشق من!
ای روح پایدار زیبایی!
مرا همراه باش که من ات تنهایم
بی تو ای آفرینندهی بهشت
شب است. شب آرام و زیبا و یک شب خزانی.
در بستر تاریکی که از گرمی زندگی، در پیچ و تاب است و روشنایی یک مهتاب فروزان که پشت چند کپه ابر در حرکت است، طلوع فروزنده
ای پدید آورده است. من ام، تنها، با تو که
هر لحظه با منی. تنها نیستم که تو هرلحظه در من هستی و من از بودن تو، هستم و نفس ام
به نفس های تو بند است ای تو موجود گریزان که همچون شهاب آتشین، پس از سالها یکبار
بر آسمان ام ظاهر می شوی.
شب است، شب سرد و که خنکای خوشایندی از
پشت تپه های نقره گون، بر چهره ام می تازاند. و من، من چنان از خود بی خود و در خود
غرق که تو را در چشمانم یافته ام که انگار خدا، مرا در خود پیچیده است. فریاد می زنم:
من ام
ای شب پرستارهی زیبا
ای مادر من
که مرا از آغوشت جدا کردهای
و به آغوش مهتابام سپردهای!
ای خدای من
خدای زیبایی و نیکی!
من ام
نه شاه ام نه گدا
نه گبر ام نه ترسا
نه مسلمان ام نه کافر
نه بنده و نه برده
من ام
ای خدای من!
من ام انسان
هیچ چیزی نیستم
فقط یک چیز
انسان ام من
عکس: از مجموعه عکس های امشب. انگار خودم هم در آن جاری ام
و خم می شوم، فراموش
می کنم خودم را و روی زمین، می نویسم: تقدیم به تو. نباش. هیچ نباش. چون همیشه
هستی و این، تقصیر تو نیست همانطور که از من. زندگی اینگونه است و تن و روح ام آن
هستی پایدار است که تو چون پرنده ای در آسمان اش پر می زنی و چون بارانی بر کویرش
جاری می شوی و چون دریایی بر کرانه اش می غری و چون خورشیدی می تابی و روشن می
کنی. تو و تقدیم به تو: ا. ...
م. زرتشت، 19
سپتامبر، آلماتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر