دست قدرتمند
بوریس لسکین
برگردان: مهدی زرتشت
بوریس سویلویچ لسکین (به روسی: Борис Савельевич Ласкин) شاعر، رمان نویس، نمایشنامه
نویس روسی در 1983 به دنیا آمد. پدر او بلافاصله پس از تولد او در گذشت و او در همان
زمان با مادرش و برادرش مجبور به ترک زادگاه خود شد و به مسکو نقل مکان کردند. دوران
مکتب و دانشگاه را نیز در مسکو سپری کرد و باالاخره در همین شهر در سال 1938 وفات نمود.
بوریس سویلویچ لسکین که به
اختصار: بی. لسکین یاد می شود، در زمان خود نویسنده داستان های طنز آمیز بود. از معروف
ترین آثار او در بخش رمان و نمایشنامه: سه تانکر
(три танкиста)، خواب تپه تاریک (спят курганы тёмные) و مارس مخزن (марш манкистов)
است.
تا اکنون از او آثار زیای
چه رمان، نمایشنامه و شعر به جا مانده است. به روایت روسها، بی. لسکین در زمان خود
یکی از نویسنده های محبوب دوران پس از جنگ اول جهانی بود. بیشتر آثار خود را نیز اندکی
پس از ختم جنگ اول جهانی خلق کرد که مضمون بیشتری از آنها، مسائلی نظیر جنگ و حاشیه
های آن است. سادگی و صراحت کلام، مختصر نویسی، کلام آمیخته به طنز، واقع گرایی اجتماعی
به نظر می رسید در تمام آثار او پیداست. با همه این، اما به نظر می رسد که از لسکین،
هنوز چیزی به زبان فارسی ترجمه نشده و هنوز این نام در دنیای ادب و هنر فارسی زبانان،
بیگانه است.
تا اکنون با کوشش تمام تنها
دو داستان کوتاه از این نویسنده را به فارسی برگردان کرده ام. امیدوارم بتوانم چند
داستان دیگر نیز از این نویسنده برگردان کنم البته به کمک استادانم که تا حال در ترجمه
و توضیح برخی عبارات و اصطلاح، کمک ام کرده اند.
***
بلافاصله می گویم: من یک
آدم خیلی خجالتی هستم. هربار وقتی می خواهم رئیس را ملاقات کنم و با او صحبت کنم، می
ترسم.
در همین چند وقت پیش یکبار
از رئیس خواهش کردم مرا به شعبه دیگر منتقل کند، کار در آنجا جذاب بود و من دلم می
خواست آنجا کار کنم. مشکل چه است؟ شما بگویید. لازم است بروم و همراه رئیس در این خصوص
صحبت کنم. اما من نمی توانم!
من یک دوست دارم که در مدرسه
باهم در یک کلاس درس می خواندیم. اکنون او یک آدم معروفی است و در کشور همه او را می
شناسند. نمی خواهم از خانواده او چیزی بگویم. فقط همین قدر که اسم او کستیا1 است.
عصر آن روز در ورزشگاه بودم.
تیم از طرف تسسکا2 بازی می کرد. در زمان فاصله، هنگامی که در بوفه روی نوبت ایستاده
بودم، آنگاه کسی با دستانش چشمانم را بست. دست های مردانهای بود. برای چند ثانیه فکر
کردم و بعد گفتم:
- کستیا!
شخص دستانش را باز کرد و من
طرف او دیدم، فهمیدم که اشتباه نکرده ام. او کستیا بود.
پرسید:
- چطور فهمیدی من هستم؟
- شهود.
چند دقیقه در باره مسابقه
صحبت کردم. بعد کستیا پرسید:
- فردا بعد از نهار چه کاری
انجام می دی؟
- کاری ندارم، من فعلاً مرخصی
گرفته ام.
گفت:
- عالی است. من تو را به مهمانی
دعوت می کنم. بفرما... این آدرس جدید من است، یک آپارتمان جدید است، یک ماه می شود
اینجا آمدهایم. فردا ساعت چهار عصر منتظرت هستم.
روز بعد وقتی داشتم به طرف
خانه کستیا می رفتم، فراموش کردم که مشکلم را با او در میان بگذارم. خلاصه خواستم او
را ملاقات کنم و با او صحبت نمایم.
کستیا آپارتمان جدید خود را
نشان داد و بعداً ما برای صرف شام به آشپزخانه رفتیم. شام خوردیم، نوشیدیم و خودم هم
نفهمیدم که با او در ارتباط به اینکه می ترسم همراه رئیس صحبت کنم، چه گفتم.
کستیا پرسید:
- می خواهی به رئیس تلفن کنم:
گفتم:
- نه، لازم نکرده، اگر تو تلفن
کنی، او فورا می فهمد که من از شما چنین تقاضایی را کردهام. پس لازم نیست.
کستیا گفت:
- هر چه تو بخواهی.
مشروب مان را نوشیدیم، هنوز
چند حرفی نگفته بودیم که کستیا یکهو پرسید:
- چرا عصبانی شدی؟
پاسخ دادم:
- من عصبانی نشدم... با شما
همه چیز رو براهه.
گفت:
- نه، من متوجه شدم که چطور
عصبانی شدی. داری در مورد صحبت با رئیس فکر می کنی؟
- نه، همه چیز مرتب است، درسته.
اما کستیا گفت:
- شماره تماس رئیس را داری تا
من به او تلفن کنم؟
- شاید،... لازم نیست.
- لازم است، ... اسمش چیست؟
من برایش گفتم که اسم او آناتولی
اندروویچ3 است و شماره تماس او را به کستیا دادم.
کستیا در تلفن به رئیسام
گفت:
- بلی، آقای آناتولی اندروویچ!
من همراه شما صحبت می کنم...
کستیا فامیلی خود را گفت،
و ادامه داد: مسأله از این قرار است که یک دوست دیرینه ام همراه شما کار می کند. ما
پس از یک مدت یکدیگر را دیدیم و صحبت کردیم، من دریافتم که او خیلی دلش می خواهد در
شعبه دیگری کار کند. کار در آنجا را خیلی دوست دارد... بلی، آدم با استعدادی است...
چی؟ بلی، حق با شماست، او خیلی کمرو است. اگر ممکن است با او همکاری کنید آقای اندروویچ.
سپاسگزارم، سپاسگزارم...بلی، فقط همین یک خواهش را از شما دارم. دوست دارم او اصلاً
پی نبرد برای این کار من به شما تلفن کردم. برای اینکه اگر بفهمد، برای اینکه او ناراحت
خواهد شد و از من خواهد پرسید: «از کی خواهش کردی؟» می فهمی چه می گویم؟ خب، بازهم
سپاسگزارم، خدا حافظ.
کستیا گوشی را گذاشت.
گفتم:
- خب، با تو چه گفت؟
- چیزی نه، چه وقت می خواهی
او را ببینی؟
- فردا.
- عجب، تو تا حال مرخصیات تمام
نشده.
- این مهم نیست. فردا می روم.
- بسیار خوب، و پس از اینکه
رئیس را ملاقات کردی، به من بگو چه شد.
پاسخ دادم:
- البته.
روز بعد رفتم به دفتر رئیس.
او به خوبی از من پذیرایی کرد و به دقت به من گوش داد. وقتی حرفهایم را تمام کردم،
گفت:
- خواستم به شما بگویم که خیلی
خوب صحبت می کنید...
او مکثی کرد، برای اینکه من
فهمیدم. چه قدر آدم بانزاکت است. و گفت:
- در اداره شما خیلی خوب صحبت
می کنید.
گفتم:
- متوجه شدم.
راحت شده بودم، اما خیلی شرمنده
نمی نمودم. یکهو فکر کردم چطور ممکن بود همه چیز بهتر می شد بودن تلفن کستیا؟
رئیس گفت:
- داری به چه فکر می کنی؟ نشنیدی
چه گفتم؟
- نه، به دقت حرف شما را شنیدم.
ده دقیقه بعد با رئیس خدا
حافظی کردم. اگر بگویم اوضاع قابل وصفی داشتم. رئیس گفت که شما آنجا کار خواهید کرد
که می خواهید.
پس از نیم ساعت، رفتم برای
خرید نوشیدنی: کنیاک. در باره آنچه را رئیس صحبت کردم، به کستیا تعریف کردم.
کستیا گفت:
- پس تلفن من به رئیس، به شما
کمک کرد؟
- البته، بابت آن همه ممنونم.
کستیا پرسید:
- تا حال خانم شما این از موضوع
مطلع است که همه چیز روبراه است؟
- نه، من خانه نبودم، وقت هم
نداشتم که برایش تلفن می کردم.
کستیا گفت:
- همین لحظه برایش زنگ بزن،
آنجا نزدیک در یک تلفن اتومات دارم.
گفتم:
- از اینجا می توانم تلفن کنم.
و رفتم به طرف تلفن. هنوز
دستم به تلفن نرسیده بود که کستیا گفت:
- از اینجا نمی توانی تلفن کنی.
یک هفته است این تلفن آنجا فقط برای نمایش گذاشته شده است. مرکز تلفن بایستی تا یک
هفته این تلفن را فعال کند. خب، چرا اینطوری به من نگاه می کنی؟ امیدوارم... ناراحت
که نیستی؟ تو ترسیدی که یکبار رفتی رئیس را ببینی و ترسیدی که دوباره شرم زده شوی در
صورتی که من به او تلفن کنم. من هردوی این مشکل را حل کردم. من به رئیس شما از تلفنی
تماس گرفتم که کار نمی کند. ظاهراً که خیلی خوب به شما کمک کردم. و حالا برو خیلی زود
به همسرت تلفن کن و با عجله برگرد: لزوماً این کنیاک را به افتخار دوستی ما و شما بنوشیم.
---------------
1- Костя
2- ЦСКА
3- Анатолий Андреевич
4- коньяк
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر