سخن

دنیا، آیینه است. هرچه می بینی، انعکاس است

۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه


التهاب/قسمت سوم

سنگی به آب بینداز
ببین می‏توانی مرا بشکنی
شکسته‏ام
آه ای سبزه‏های بهار!
به روزگار تیره‏ی من نفرینی بفرست
به سرزمین غرور جاهلان
به جویبار علف‏های هرزه
به جایگاه قرائت قرآن و حدیث
به مکان پر از خشم و تعصب و کوردلی
به مکان عاری از انسانیت و نیکویی
پایداری
لبخند کره‏ات به خونابه‏های تنی‏جاری‏ست که زیر سوره‏های قرآن جان داده است
نوایت مغموم به گرمی دستم مادرم
مادر شکسته‏ام که شکست‏اش شکست مرا امضا می‏کند
***
سنگی به آب بینداز
ببین در کدامین مکانی زیسته‏ام
در کجا به دنیا آمده‏ام، چرا؟ چگونه؟
آه ای آیت ازلی مقدس!
ای پوچی پایدار و ای نکبت فرساینده‏ی من!
کجاست روزگار خوش؟
کجاست لبخند و کجاست معنویتی که دهن همه را گس کرده است؟
ای روح پایدار زیبایی!
کجاست تن مملو از سپیدی که به پیشواز معنویت من سر خم کند؟
خدا را برده‏اند
خدا را کشته‏اند
خدا را دار زده‏اند
خدا را افسانه ساخته‏اند
خدا را سرگرمی و بازیچه ساخته‏اند
خدا را با فتنه‏ها آمیخته‏اند
ای معنویت ازلی و ای سراب معرفت من!
آیا تو سیاست‏پیشه بودی؟
***
سنگی به آب بینداز
ببین می‏توانی هنوز خاطرات روزهای گذشته را به یاد بیاوری؟
از راه دور و درازی آمده‏ام
خمیده و گوژ
موهایم به سپیدی شب‏های برفی
دنیایم تاریک تاریک به تاریکی شب‏های ملاقات‏مان
تنم تب‏دار به گرمی تن‏ات
و تمام لحظه‏هایم غریب و افسانه همچون روزگار سپیدی شب‏ها، تاریکی شب‏ها و گرمای تن‏ات
زمان حکایت داغدار و نومیدانه‏ی من
گریه می‏کنم، می‏خندم و آه می‏کشم
به تمام شکوه از دست رفته‏ام، به خدا و معنویت‏ام
***
سنگی به آب بینداز
ای مسافر خسته‏ی با کوله‏بار اندوه
ای مرد رسیده از دل تاریکی که در جست‏و‏جوی روشنایی‏یی
ای مرد لاغر و استخوانی که از چشمانت دریای اندوه و شکاکیت جاری‏ست
ای جوان!
ای روح مطرود،
ای نور لرزان در امتداد این همه تاریکی!
می‏توانی خورشید را ببینی؟
***
دوباره آفتاب
تاریخ می‏زنم روزهایم را
می‏روم زیر آب سرد
می‏روم روی ایوان و می‏بینم شهر مرده و بی‏روح را
دستانم رعشه می‏خورد
جیبم خالی و قلبم سرشار از نومیدی
دوباره می‏روم میان آب
تب می‏گیرم و نفس نفس می‏زنم
خواهر!
مادر!
آهای ی ی ی ی...
مرگ بر اسلام
مرگ با امامان و مرگ بر همه‏ی آنچه مذهب است
***
دوباره آفتاب
شهر خاکی و بی‏روح
شهر شر و خشونت
شهر دینداران بی‏خرد و شهر انسان‏ستیزان
آهای آهای فرد!
آهای فردیت من!
آهای فردیت!
کجا مرده‏ای؟
کجا برده‏اند تورا؟
کجا دفن‏ات کرده‏اند؟
کجایی؟
آهای سپیدارها!
میان امواج رودخانه مگر جسمی غوطه نمی‏خورد؟
کجاست شب خاطراتم، کجاست دمبوره‏ام و کجاست شرابم؟
آهای ای قبرهای بی‏نشان!
به من بگویید، به من بگویید کجایند آن‏همه؟
***
دوباره آفتاب
دوباره شب‏های خاکی
دوباره خاطرات دردناک
دوباره شهری با آروزهای مرده و آمال سوخته
دوباره فریادهای بی‏زبان زن
دوباره فریاد‏های بی‏کلام آزادی
دوباره نعره‏ی کره الله و اکبر
شهری خالی از انسان و عاری از شعور
شهر مرده
شهر دزدان و جلادان
شهر قاتلان و شهر مرده‏پرستان
شهر آمیخته با صدای قرآن و قرائت
شهر زندان عقل و فرد
شهر شنیع
شهر زوال من
شهر زوال تو
شهر مادر اهریمنان
شهر مرگ آزاد اندیشان
شهر تناقض
شهر وحشت و عزا
شهری با خاطرات تلخ و آینده‏ی مبهم
***
بدرود!
بدرود ای روزگار خوش کودکی
بدرود مادر
بدرود خواهر
سلام آزادی
سلام عقل و سلام ای نیمه‏ گمشده‏ی من
هنوز می‏توانی مرا دریابی؟
می‏روم
به امتداد ابدیت
به امتداد خورشید
به امتداد شرق
نمی‏دانم
آهای مادر، مادر، مادر!
چه نومیدانه فریاد می‏زنی!
آهای خواهر! چرا گریه می‏کنی؟
***
بدرود ای گل‏های پژمرده
بدرود ای دیوار خاموش
بدرود‏ای باغ فرتوت
بدرود‏ ای دیوارهای گلی منقوش
ای نقش‏های مذبوح كه در خوابم جاری می‏شوی!
ای رودخانه‏ی خروشان!
ای دهکده‏ای تنگ و ای کوه پایه‏های نکبت
این گل‏های تلخک بدرود
ای نمادهای غم‏انگیز و ای خاطرات تلخ و شیرین
می‏روم به پهنای ابدیت
می‏روم به سمت آفتاب
دهانم گس است
هوس آزادی می‏کنم
***
بدرود،
بدرود آهای رؤیا، آهای کابوس
بدرود ای گل‏های زیبای دهکده
شما همه اسطوره‏های منید
من بندی از استخوان شما
سرشته‏ای از روح شما
مادر!
خواهر!
بدرود، بدرود!
***
مادر!
دوست عزیز!
خواهر!
ای «شریك رنجها»ی من!
آدمی سایه است
مرگ آدم
مرگ سایه است
آدم، آدمی
چه فرقی می‏كند امروز لای سایه‏ها محو شوم یا فردا؟
مادر!
می‏توانی باور كنی فردا اگر مرده باشم؟
باور می‏كنی؟
به باور تو، باور خواهند كرد؟
مهم نیست
امشب نور سیاهی اطراف‏ام حس می‏كنم
مانده ام، چشم به آسمان با جسم تب‏آلو د
مادر!
در آخرین لحظه‏های مرگ خواهم گفت:
به هیچ چیزی اعتقاد ندارم جز لذت
زیرا  مرگ انعكاس خوشی‏های من است
مرگ تكرار خاطرات من است
لذت من
لذت بردم، گرچه هنوز كاملاً از آن سیر نشده‏ام
ولی اگر مرگ پناهم دهد، شكایتی نخواهم داشت
اكنون بدرود مادر،
بدرود ای ستاره‏های كم فروغ و مغموم شب‏های كابل
بدرود بدرود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر