سخن

دنیا، آیینه است. هرچه می بینی، انعکاس است

۱۳۹۶ شهریور ۷, سه‌شنبه

از فراز «باتلاق»- نگاه کوتاه به رمانی از نیکولای گوگول



م. زرتشت

«تاراس بولبا» (Тарс Бульба) هرچند اثر خیلی شناخته شده ای نیست؛ اما در ادبیات کلاسیک روس و بخصوص در میان آثار نویسنده شهیر روس- نیکولای و. گوگول، جایگاه ویژه خودش را دارد. به لحاظ ژانر ادبی، رمان «تاراس بولبا» در رده حماسی- تاریخی قرار می گیرد. اگر نقب «کلاسیک» را بر این رمان بچسبانیم، تاراس بولبا یک اثر جذاب، پر از وقایع و حاوی نکات ارزشمند تاریخی و ادبی است: یک درام به تمام معنا دلچسب و خیره کننده.
«تاراس بولبا» داستان دوصد صفحه ای در مورد گوشه ای از تاریخ یک قبیله ای کم و بیش با صفات اسطوره ای- تاریخی است. قبیله ای که با داشتن روحیه خاصی از شجاعت، دلاوری، جنگجویی و زندگی آزاد، تا امروز زبانزد مردمان روسی زبان و احتمالاً مردمان اروپای شرقی است: کازاک (Казак). گوگول نویسنده این رمان، در بخشی از این کتاب از کازاک ها اینگونه تعریفی ارائه می کند: «هیچ حرفه و پیشه ای نبود که قزاق از آن سررشته نداشته باشد: شراب می انداختند، گاری و ارابه تعمیر می کردند، باروت می کوبیدند، آهنگرخانه دایر می کردند، کارهای چلنگری انجام می دادند، وقتی بیکار می شدند با کمال بی خیالی به گردش و عیاشی می پرداختند، مست بازی به راه می انداختند [...]» (ص 14) و در هر زمان و شرایط، وقتی شرایط جنگی پیش می آمد، این کازاک ها بودند که همانند لشکری از عقاب ها، در قلب صفوف دشمن رخنه می کردند. این را هم باید اضافه کرد که فقط کازاک ها بودند که در وفاداری به آیین و باورهای نیاکان شان و حفظ مشخصه آنها، بی باکانه تلاش می کردند.
«تاراس بولبا» مردی سالخورده ای است که در عین حال، عاشق ماجرایی جوی است. این رمان به زندگی این مرد پیر ماجراجو و دو پسرش به نام های «استاپ» و «آندری» می پردازد. دو پسر مرد پیر جوانان برومند، شاداب و تحصیلکرده ای هستند که به تازگی از یکی از آکادمی های علوم الهیات مسیحی از شهر کیف (پایتخت اوکرایین امروزی) به محله شان برگشته اند. به محض رسیدن پسرها به خانه، تاراس فقط یک شب به آنها اجازه می دهد در خانه بمانند و استراحت کنند. زیرا تاراس پیر به همراه چند کازاک مصمم شده اند تا در مصاف تارتارها و لهستانی ها، شمشیر از نیام برکشند و بتازند و به گفته خودشان، پوز آنها را به خاک بمالند و بفهمانند که کازاک ها هنوز هم نمرده اند. آنچه کازاک ها و سردسته آنها یعنی تارس پیر را به این جنگ تحریک می کند، نوعی کینه و نفرت عمیق کازاک ها از تاتارها و لهستانی های کاتولیک است. تا جایی که اشک و آه مادر پیر پسران (استاپ و آندری) در دل پیرمرد کینه خو و شجاع و عاشق ماجراجویی و جنگ خویی، کوچکتری تأثیری نمی گذارد و پیرمرد با افتخار می خواهد پسرانش را در راه جنگ به آنچه نفرت او را بر انگیخته، قربانی کند.
تاراس به شیوه سنتی و روش خاص کازاکی، همه ی کازاک های مستعد را برای نبرد حول یک محور جمع می کند. سرانجام پس از روزها تازاندن بر اسب ها، در نواحی نزدیک اسکان تاتارها و لهستانی ها (جایی که قاعدتاً باید در مرز میان اوکرایین و لهستان باشد) می رسند. کازاک ها در وهله اول، با شجاعت و دلاوری شگفتی انگیز، بر لشکر مختلط تاتارها و لهستانی ها پیروز می شوند و پس از کشتن ها و غارت های بی رحمانه، تمام شهر را به محاصر می کشند؛ اما خوشی های کازاک ها دیری نمی پاید. سرانجام این داستان، حتا بر قلب سخت و احساس سرد تاراس پیر و سرکرده های نامی کازاک ها تآثیر می گذارد و احساس شادی و غرور آنها را به اشک ماتم مبدل می کند. در این میان، آنچه بیش از شکست گروهی، قلب تاراس را داغدار و شعله خشم او را بلندتر می کند، «خیانت» آندری است که تاراس پیر قبل از این، همیشه به او افتخار کرده بود و به خودش و همرزمانش گفته بود، بالاخره رشادت و دلیری آندری از او در آینده نزدیک یک «آتامان» خوب می سازد. ولی زمانی که تاراس باخبر می شود، آندری بر خلاف انتظار او، با سر سپردگی و عشق به یک شاهزاده خانم لهستانی که در محاصره است، دل بسته و مصاف کازاک ها را ترک کرده و اکنون آماده است تا شمشیر خود را به روی پدر و همرزمان پدر بر کشد، به کلی ناامید می شود. این است که در یک جنگ رو در رو با ارتش تازه نفس تاتارها و لهستانی ها، چشمش به آندری می افتد که با شجاعت غیر قابل وصف، بی باکانه به قلب ارتش پدرش وارد شده و کازاک ها را یکی به یکی از اسب به زمین می اندازد. تاراس و ارتش کازاک ها با زحمت این بار بر لشکر تاتارها و لهستانی ها پیروز می شود و آندری، اسیر می گردد. ولی چه سرنوشتی در انتظار آندری است؟ آیا پدر پیر او، او را خواهد بخشید؟ اگر پدر پیر او را ببخشد، سایر کازاک ها با او همنظر خواهد بود؟ نویسنده اوج شکوهمندی به این قسمت رمان بخشیده است. زیرا صحنه ایی که تاراس پیر آندری پسر رشیدش را به گلوله می بندد و با افتخار فریاد می زند، سرنوشت کسی که خیانت کند، حتا بدتر از این خواهد بود، هر خواننده ای را به شدت تکان می دهد.
با وصف اینکه کازاک ها حتا در بدترین وضعیت، روحیه خود را حفظ می کنند و به جنگ سرسختانه ادامه می دهند، اما چه پایان غم انگیزی نیست که حتا بر قلب سنگی تاراس بولبای پیر، تأثیر خودش را نگذارد؟! پس از آندری، تنها استاپ است که مایه افتخار و دلگرمی و غرور تاراس پیر است. استاپی که هیچ حریفی بر او غالب نمی شود، جوانی که در اوج غرور است، کازاکی که آینده درخشانی از تاج طلایی افتخار نظامی، نصیبش خواهد شد. اما این بار استاپ اسیر لهستانی ها می شود. او را به مرکز لهستان آن روز می برند تا جلو چشم صدها و هزاران نفر، استاپ و همرزمان اسیر کازاک او را یکی به یکی به چوبه دار بیاویزند. صحنه دلخراش و اوج دراماتیک این رمان، بار دیگر در صحنه چوبه دار استاپ است. زمانی که تاراس پیر تمام دار و ندار زندگی اش را به یک یهود پیر می دهد تا به هر شیوه ممکن او را به آنجا ببرد که پسرش را دار می زنند تا او فقط بتواند برای آخرین بار پسرش را ببیند، به وجودش افتخار کند و یاد او را از خاطره نیندازد.
تاراس موفق می شود پسرش را ببیند. با اشک و آه جانکاه، صحنه های شکنجه پسرش را تماشا می کند. فریاد می زند و بعد پا به فرار می گذارد. دوباره به دشت های باز بر می گردد و سعی می کند با ایثار و فداکاری های بسیار، جان همرزمانش را نجات بدهد. در این میان، تنها خواننده است که با دلی پر از اندوه مدام از خودش می پرسد، این شکست و پایان تلخ را چگونه باید پذیرفت؟ آیا تاراس پیر با این همه مصیبتی که بر جان خرید، احساس رهایی خواهد کرد؟ و آیا آتش کینه و تعصب و طعم تلخ شکست و پایان غم انگیز، می تواند درخت غرور و افتخار و رشادت کازاک پیر را از مرگ رهایی بخشد؟
علاوه بر داستان جذاب و دراماتیک این رمان، چیز دیگری که نظر مخاطب را جلب می کند، عقاید و کلمات و جملات نفرت جویانه و کینه توزانه است که در سراسر کتاب همچون یک سمفونی، تمام کتاب را همراهی می کند: نفرت و بدگویی از یهود، نفرت و قصاوت در مقابل کاتولیک های لهستانی، نفرت از تاتارها. آیا نویسنده شهیر روس- نیکولای گوگول- کسی بود که کم و بیش فاشیست هم بود؟ یا اینکه این نفرت و تعصب را به شخصیت های داستان (کازاک) ها حمل کنیم؟
نکته دیگر، خطای ترجمه و عدم اطلاعات کافی برخی مترجمان فارسی زبان ایرانی است. شاملو رمان بزرگ «دن آرام» شولوخوف را که در مورد کازاک ها است، نیز «قزاق» ترجمه کرده است. مترجم رمان تاراس بولبا نیز کازاک را قزاق ترجمه کرده است. به نظر نگارنده، تکرار این همه اشتباه، می تواند یک رسوایی ادبی تلقی شود. با این حال، انتظار می رود مترجمان بعدی، این اشتباه را تکرار نکنند. کازاک ها قومی از نژاد سفید روسی- اروپایی اند که هیچ ربطی به زرد پوستان آسیای مرکزی ندارند.
این یادداشت را به نقل قولی از این کتاب، پایان می برم باشد که بر «ابر پاییزی» تاراس پیر غمگین شویم و از همه از «باتلاق» زندگی که در آن گرفتار آمده ایم، رهایی یابیم: «آینده در برابر انسان همانند ابری پاییزی است که از فراز باتلاق بر می خیزد.» (ص 77)

هرات، 29 اکست 2017


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر