سخن

دنیا، آیینه است. هرچه می بینی، انعکاس است

۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

سیب و سرود

م. زرتشت، پنج شنبه 7 نیابر آلماتی

پاگشودم
به زمینی
که به تاریکی شب
خانه کرد ام در خود
من نه نوری
نه امیدی
به هوا پر زنان
مثل برگی محکوم
آمدم باز
آمدم تا رخ خورشید ببوسم
در هوای که از هیچ می ترکد
آفتابی است
تن رنجیده و رخوت
صبح غمگین خزان
با کسی نجوا می کنم:
من آن قهرمان شکست خورده
با
داستانی به درازای بهشت
چه کنم!
عهد کنم تا بروم
صبح امید
دمیده است
بایدم پر بزنم
بایدم آب شوم
تا کویری ز تنم
پاک کنم
من امیدم
مردی از درون حادثه
قهرمان محکوم:
به زندگی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر