سخن

دنیا، آیینه است. هرچه می بینی، انعکاس است

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

ما و زمان؛ قضاوت و نقد

م. زرتشت، آلماتی 18 سپتامبر


کتاب "عصر طلایی و عصر نقره ای شعر روس" همین چند وقت پیش به دستم رسید. امروز بالاخره فرصتی پیش آمد تا به مطالعه آن شروع کنم. این کتاب، به بررسی مختصر شعر روسیه از قرن 18 الا قرن بیستم می پردازد. از الکساندر پوشکین (1799- 1837) شروع می شود و به ایئوسیف بروتسکی (1940- 1994) ختم.
از زندگی نامه پوشکین (Александр Сергеевич Пушкин) «اسطوره ادب روس» که گذشتم، رسیدم به میخائیل لرمانتوف (Михаил Юрьевич Лермонтов). نابغه شاعری افسرده حال و بدبین که پس از دوئیل حساب شده پوشکین، از واقعه ناخشنود و رنجور گشت و در سوگ شاعر از دست رفته، منظومه "مرگ شاعر" را نوشت.
مترجم و گردآورنده کتاب، آقای حمیدرضا آتش برآب، در بخش زندگی نامه لرمانتوف به ادعای او «بزرگترین شاعر رمانتیک روس»- در آن سالهای پرآشوب لرمانتوف نیز همچون پوشکین در یک دوئیل برنامه ریزی شده، کشته می شود و مرگ او نیز مقارن با مرگ مشکوک نیکلای گوگول «نویسنده ی بی نظیر» روس است- می نویسد: «با آنکه زندگی ادبی اش [لرمانتوف] بیش از یازده سال به درازا نکشید، [اما] شاهکارهای فراوان و جاودانی خلق کرد که اگر می ماند، بی تردید شعر جهان را تسخیر کرده بود.»
با خواندن این سطور و آن چند صفحه شعر از پوشکین تا لرمانتوف، میان دنیایی از حیرت و شگفتی و زیبایی و بطور توأمان در دنیایی از رنج و غم غرق شدم و بدون آنکه بخواهم، احساسات گوناگونی مرا در خود گرفت. در گیرو دار چنین حسی، ناگهان و مثل همیشه، به وضع اسفبار جامعه ی خودمان اندیشدم. به اوضاع آشفته ی فرهنگی آن و ناگهان این سوال در ذهن ام خلق شد که چرا در فرهنگ و جامعه ی ما پوشکین و لرمانتوف زاده نمی شود؟ که در همان عمر کوتاه شان، «آثار جاودانی» خلق می کنند و نام شان در قطار ادبای بزرگ دنیا، ثبت می گردند! همزمان در پاسخ به این پرسش، این فرضیه برایم پیش آمد که علت واقعی این است که فرهنگ ما، ظرفیت تولید پوشکین و لرمانتوف را ندارد. فرهنگ دینی جامعه ی ما یا صریح تر بگویم، اسلام و اعتقاد به آن، جامعه را از درون فلج و منفعل کرده و ماده و بی حرکت کرده است. بطوریکه هیچ چیز بدرد بخور از بطن آن زاده نمی شود. فرهنگ دینی جامعه ی ما را (اگر در بستر زبان پارسی بررسی کنیم) ذهنیات و درونیات افراد جامعه را مسخ کرده و ظرفیت تولید هنر و فرهنگ به پایه فرهنگ های مطرح دنیا را در درون آنها کشته است. اگر علت این را در مسأله دیگری همچون شرایط اجتماعی- تاریخی جستجو کنیم، تفاوت چندان میان دو فرهنگ نامبرده، دیده نمی شود. همان اتفاقات و شوریدگی ها و اوضاع و احوال دروان پوشکین و لرمانتوف در هریک از کشورهای اسلامی و بخصوص کشورهای پارسی زبان وجود داشته و هم اکنون نیز وجود دارد. به این خاطر است که فکر می کنم تنها فرهنگ دینی و باورها و ذهنیات و درونیات است که این دو جامعه را از هم جدا می کند. آنجا و در درون آن فرهنگ و باورها، پوشکین و صدها اسطوره مثل او زاده می شود و به رشد و بالندگی می رسد اما اینجا هرچند تلاش هم می شود، اما هرگز، هیچکس همپای آنها زاده نمی شود. اگر مولانایی است، فکر می کنم او در فرهنگ اسلامی نمی گنجد و او را باید جدا از فرهنگ اسلامی دانست، اگر فردوسی است، او هیچ ربطی به اسلام ندارد و تنها یک مسأله است که او را از درون جامعه بیمار و منفعل اسلامی، بیرون می کشد و به او فرصت کار می دهد و اگر حافظ یا هرکدام هست، آنها کسانی اند که هنرمندانه خود شان را از بستر جامعه و فرهنگ اسلامی، جدا کرده اند و به استقلال رسیده اند.
نتیجه گیری من از این بحث این است که فرهنگ دینی جامعه ی ما، ظرفیت تولید افکار بلند و هنر وارسته ندارد. این فرهنگ، از درون، ماده و فلج است و خیلی بی روح. اگر تا حال هیچ شاعر و یا نویسنده ی همپای پوشکین و مارکز و سایر شاعران و نویسندگان دنیا نداریم، دلیل اش فرهنگ 99 درصدی دینی ماست. یک درصد، هیچ کاری نمی توانند بکنند. چه جالب و مناسب دیدم شعری از شاعر نابغه میخاییل لرمانتوف که به صورت دقیق و در واقع جامعه ی سنت زده اسلامی ما را مورد خطاب قرار می دهد که می گوید:
نه بهر آیندگان بذری افشاندیم
از اندیشه ای شگرف
نه چیزی به نشان نبوغ برجا نهادیم
و بر خاک ما اگر
دادرسان و  مردمان سختگیری بگذرند
جز لعن و نفرتی
نثارمان نکنند
...                                                                                                                         
وای من از این فرهنگ، به کلی بیزار و بیگانه شده ام و دیگر خودم را یک ذره به آن متعلق نمی دانم. از سالها پیش آن را با خوبی ها و بدی هایش کنار گذاشتم و رهایش کردم و دیگر هیچ ارزشی در آن نمی بینم و حتا نمی خواهم در موردش فکر کنم.

 ***

مرگ شاعر
میخائیل لرمانتوف
مترجم: حمیدرضا آتش برآب

متن کامل آن را می توانید اینجا بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر